اعظم مهري
محرم مجالي براي عاشقي است. گذري است كه پاياني ندارد. عبوري از تمام خوبيهاست. محرم معناي واژه ي مهجور انسان است در دنياي سردرگم بشر. از محرم بسيار گفته اند اما هنوز هرچه از نام محرم و كربلا ميشنويم باز هم دلمان ميلرزد و بغض راه گلويمان را ميگيرد. انگار معصوميت انسان را در اين گذرگاه عاشقي معنا ميكنند. گويي در اين ماه حرام چشمها از بغض كودكان تشنه، سيراب ميشوند و دلها به داغ كربلا مينشينند.
تمام انسانيت را، كمال بودن را، نهايت عشق را، اوج شهامت را، صلابت ايمان را،تنها سه واژه معنا ميكنند؛ محرم و كربلا و حسين...
محرم ماه حضور حسين(ع) و كربلا خاك قدمهاي حسين(ع) است. ليك حسين(ع) را نميتوان توصيف كرد. حسين(ع) را نميتوان معنا كرد، نميتوان فهميد و نميتوان تعريف كرد. آنكه سالار عاشقي است را تنها دل ميفهمد و تنها عشق معنا ميكند. او هرگز در وصف نميگنجد.
عظمت وجودش تا بي نهايت آدمي جاري است و سر آغاز بي پايان ايمان و اخلاص و اعتقاد است.
نام حسين(ع) كه ميآيد لبان تشنه اش را ميبينم و قامت پرصلابتش را كه به نماز ايستاده، شرمندهي آن نگاه مهربان ميشوم و شرمسار آن همه بزرگواريش. به ياد طفلي ميافتم كه بر دستان خداگونه اش در خور ن خود غلتيد و داغي بر دل پدر شد، به ياد ضجههاي دختري ميافتم كه تاب نياورد هجر پدر را، به ياد خواهري ميافتم كه كوه را در استواري و صلابت به زانو در آورد، به ياد برادري ميافتم كه وفاداري و عشق را براي تمام تاريخ معنا كرد، به ياد ايماني ميافتم كه دست خالي را بر نيزه و شمشير پيروز كرد. نام حسين(ع) كه ميآيد به ياد مردي ميافتم كه عشق را قافله سالاري كرد. من به ياد اعتقادي ميافتم كه مرگ را گردن زد و جاودانه كرد نام حسين را.
دلهاي خستگان در آستان قدمهاي حسين(ع) آرام ميگيرد و حضور متعاليش سفينه النجات آدمي ميگردد.
كربلا گوشه اي از اين زمين خاكي است كه قدمگاه والاترين گامهاي سروقامتاني از آسمان شده است. خون شهادت، عشق و شهامت چهره ي كربلا را تا ابد سرخ كرده است و هر ذره از خاكش سرشار از چشماني است كه ايمان را در زيباترين جلوه ي خود ديده و اعتقاد را با دانه دانه ي شنهاي داغ خود لمس كرده است.
حماسه ي عاشورا چنان در روح تاريخ نفوذ كرده است كه هر بار در تكراري ديگر دوباره نو ميشود و روح بشريت را تازه ميكند. حماسه ي عاشورا شوري است بي پايان كه به شعور بشر تلنگر ميزند. شوري است مالامال از دردها و رنجهايي پرصلابت و باشكوه كه عظمت هر لحظه اش لرزه بر اندام ظلم ميافكند.
عاشورا حادثه نيست، جنگ نيست، درس نيست؛ زندگي است، عين بودن است در فنا و نيستي. عاشورا گذري است بر زندگي بزرگ مردان و زناني كه دنياي ما به نفس آنهاست كه ميچرخد؛ آنان كه عاشورا را ساختند زندگي را ساختند و مردگي را بي معنا كردند.
شرارههاي پليدي و ناپاكي در زير امواج خروشان فرات خاموش شد، آن لحظه كه عباس(ع)، لب تشنه از كنار آب برخاست، آن لحظه كه آب را به روي علي اصغر بستند و آن لحظه كه حسين تشنه شهيد شد.
كربلا شاهد عشقبازيهايي بود كه نام بشر را زيبنده ي خليفها... نمود. كربلا شاهد عاشورا بود؛ شاهد بزرگترين حماسه ي تاريخ، شاهد والاترين مردان مرد، شاهد زيباترين جلوههاي ايمان.
هر يك از آنان كه با حسين(ع) در عاشورا همگام شدند خود حماسهاي بودند و دريايي بي كران. زينب(س) كوه صبر، اسوه ي مقاومت و جلوه ي عشق. حضور بانوي سخن ور كربلا همچون دريچه اي از نور بود كه بر جهان و جهانيان تابيد چنان درخشان و پرفروغ كه امروز پس از گذر ساليان، با هر تكرار از كربلا، نوراني تر و درخشان تر ميشود.
زينب(س) مادر بود، خواهر بود و ستون خيمه ي عاشورا. زينب(س) كوه صبر بود و پژواك مظلوميتهاي حسين(ع). او سرآغاز جاودانگي كربلا بود. كلامش نافذ بود و چشمانش عاشق. آنگونه كه او كربلا را توصيف كرد، بنيان كاخ ظلم و ستم در عالم لرزيد.
حضرت آيتا... خامنهاي ميفرمايند: «عاشورا يك حادثهي تاريخي صرف نبود؛ عاشورا يك فرهنگ، يك جريان مستمر و يك سرمشق دائمي براي امت اسلام بود. حضرت ابيعبدا...(عليهالسّلام) با اين حركت - كه در زمان خود داراي توجيه عقلاني و منطقي كاملاً روشني بود - يك سرمشق را براي امت اسلامي نوشت و گذاشت. اين سرمشق فقط شهيد شدن هم نيست؛ يك چيزِ مركب و پيچيده و بسيار عميق است. سه عنصر در حركت حضرت ابيعبدا...(عليهالسّلام) وجود دارد: عنصر منطق و عقل، عنصر حماسه و عزت، و عنصر عاطفه.
عنصر منطق و عقل در اين حركت، در بيانات آن بزرگوار متجلي است؛ قبل از شروع اين حركت، از هنگام حضور در مدينه تا روز شهادت. جمله جملهي اين بيانات نوراني، بيانكنندهي يك منطق مستحكم است. خلاصهي اين منطق هم اين است كه وقتي شرايط وجود داشت و متناسب بود، وظيفهي مسلمان، «اقدام» است؛ اين اقدام خطر داشته باشد در عاليترين مراحل، يا نداشته باشد. خطرِ بالاترين، آن است كه انسان جان خود و عزيزان و نواميس نزديك خود - همسر، خواهر، فرزندان و دختران - را در طبق اخلاص بگذارد و به ميدان ببرد و در معرض اسارت قرار دهد. اينها چيزهايي است كه از بس تكرار شده، براي ما عادي شده، در حالي كه هر يك از اين كلمات، تكاندهنده است، بنابراين حتي اگر خطر در اين حد هم وجود داشته باشد، وقتي شرايط براي اقدام متناسبِ با اين خطر وجود دارد، انسان بايد اقدام كند و دنيا نبايد جلوي انسان را بگيرد؛ ملاحظهكاري و محافظهكاري نبايد مانع انسان شود؛ لذت و راحت و عافيتِ جسماني نبايد مانع راهِ انسان شود؛ انسان بايد حركت كند. اگر حركت نكرد، اركان ايمان و اسلام او بر جا نيست. «انّ رسولا... (صلّيا...عليهوآله) قال: من رأي سلطانا جائراً مستحلّا لحرم اللَّه و لم يغيّر عليه بفعل و لاقول كان حقّا علياللَّه ان يدخله مدخله»؛ منطق، اين است. وقتي اساس دين در خطر است، اگر شما در مقابل اين حادثهي فزيع، با قول و فعل وارد نشويد، حقِ علياللَّه است كه انسان بيمسؤوليت و بيتعهد را با همان وضعيتي كه آن طرف مقابل - آن مستكبر و آن ظالم - را با آن روبهرو ميكند، مواجه كند.
حسينبنعلي (عليهالسّلام) در خلال بيانات گوناگون - در مكه و مدينه و در بخشهاي مختلف راه، و در وصيت به محمدبنحنفيه اين وظيفه را تبيين كرده و آن را بيان فرموده است. حسينبنعلي (عليهالسلام) عاقبتِ اين كار را ميدانست؛ نبايد تصور كرد كه حضرت براي رسيدن به قدرت - كه البته هدف آن قدرت، مقدس است - چشمش را بست و براي آن قدرت حركت كرد؛ نه، هيچ لزومي ندارد كه يك نگاه روشنفكرانه ما را به اينجا بكشاند. نخير، عاقبت اين راه هم بر حسب محاسبات دقيق براي امام حسين (عليهالسّلام) با روشنبيني امامت قابل حدس و واضح بود؛ اما «مسأله» آنقدر اهميت دارد كه وقتي شخصي با نفاستِ جان حسينبنعلي (عليهالسّلام) در مقابل اين مسأله قرار ميگيرد، بايد جان خود را در طبق اخلاص بگذارد و به ميدان ببرد؛ اين براي مسلمانها تا روز قيامت درس است و اين درس عمل هم شده است و فقط اينطور نبوده كه درسي براي سرمشق دادن روي تختهي سياه بنويسند كه بعد هم پاك بشود؛ نه، اين با رنگ الهي در پيشاني تاريخ اسلام ثبت شد و ندا داد و پاسخ گرفت، تا امروز.
در محرّم سال 42، امامِ بزرگوار ما از اين ممشاء استفاده كرد و آن حادثهي عظيم پانزده خرداد به وجود آمد. در محرّم سال 1357 هم امام عزيز ما باز از همين حادثه الهام گرفت و گفت: «خون بر شمشير پيروز است» و آن حادثهي تاريخي بينظير - يعني انقلاب اسلامي - پديد آمد. اين، مالِ زمان خود ماست؛ جلوي چشم خود ماست؛ ولي در طول تاريخ هم اين پرچم براي ملتها پرچمِ فتح و ظفر بوده است و در آينده هم بايد همينطور باشد و همينطور خواهد بود. اين بخشِ «منطق»، كه عقلاني است و استدلال در آن هست. بنابراين، صرفِ يك نگاه عاطفي، حركت امام حسين را تفسير نميكند و بر تحليل جوانب اين مسأله قادر نيست.
عنصر دوم، حماسه است؛ يعني اين مجاهدتي كه بايد انجام بگيرد، بايد با عزت اسلامي انجام بگيرد؛ چون «العزّةللَّه و لرسوله و للمؤمنين». مسلمان در راهِ همين حركت و اين مجاهدت هم، بايستي از عزت خود و اسلام حفاظت كند. در اوج مظلوميت، چهره را كه نگاه ميكني، يك چهرهي حماسي و عزتمند است. اگر به مبارزات سياسي، نظامي گوناگونِ تاريخ معاصر خودمان نگاه كنيد، حتي آنهايي كه تفنگ گرفتهاند و به جنگ روياروي جسمي اقدام كردهاند، ميبينيد كه گاهي اوقات خودشان را ذليل كردند! اما در منطق عاشورا، اين مسأله وجود ندارد؛ همان جايي هم كه حسينبنعلي (عليهالسّلام) يك شب را مهلت ميگيرد، عزتمندانه مهلت ميگيرد؛ همان جايي هم كه ميگويد: «هل من ناصرٍ» - استنصار ميكند - از موضع عزت و اقتدار است؛ آن جايي كه در بين راه مدينه تا كوفه با آدمهاي گوناگون برخورد ميكند و با آنها حرف ميزند و از بعضي از آنها ياري ميگيرد، از موضع ضعف و ناتواني نيست؛ اين هم يك عنصر برجستهي ديگر است. اين عنصر در همهي مجاهداتي كه رهروان عاشورايي در برنامهي خود ميگنجانند، بايد ديده شود. همهي اقدامهاي مجاهدتآميز - چه سياسي، چه تبليغي، چه آنجايي كه جاي فداكاري جاني است - بايد از موضع عزت باشد. در روز عاشورا در مدرسهي فيضيه، چهرهي امام را نگاه كنيد: يك روحانياي كه نه سرباز مسلح دارد و نه يك فشنگ در همهي موجودي خود دارد، آنچنان با عزت حرف ميزند كه سنگيني عزت او، زانوي دشمن را خم ميكند؛ اين موضع عزت است. امام در همهي احوال همينطور بود؛ تنها، بيكس، بدون عِدّه و عُدّه، اما عزيز؛ اين چهرهي امام بزرگوار ما بود. خدا را شكر كنيم كه ما در زماني قرار گرفتيم كه يك نمونهي عيني از آنچه را كه بارها و سالها گفتهايم و خواندهايم و شنيدهايم، جلوي چشم ما قرار داد و به چشم خودمان او را ديديم؛ و او، امام بزرگوار ما بود.
عنصر سوم، عاطفه است؛ يعني هم در خود حادثه و هم در ادامه و استمرار حادثه، عاطفه يك نقش تعيينكنندهاي ايجاد كرده است، كه باعث شد مرزي بين جريان عاشورايي و جريان شيعي با جريانهاي ديگر پيدا شود. حادثهي عاشورا، خشك و صرفاً استدلالي نيست، بلكه در آن عاطفه با عشق و محبت و ترحم و گريه همراه است. قدرت عاطفه، قدرت عظيمي است؛ لذا ما را امر ميكنند به گريستن، گرياندن و حادثه را تشريح كردن. زينب كبري (سلاما...عليها) در كوفه و شام منطقي حرف ميزند، اما مرثيه ميخواند؛ امام سجاد بر روي منبر شام، با آن عزت و صلابت بر فرق حكومت اموي ميكوبد، اما مرثيه ميخواند. اين مرثيهخواني تا امروز ادامه دارد و بايد تا ابد ادامه داشته باشد، تا عواطف متوجه بشود. در فضاي عاطفي و در فضاي عشق و محبت است كه ميتوان خيلي از حقايق را فهميد، كه در خارج از اين فضاها نميتوان فهميد. اين سه عنصر، سه عنصر اصلي تشكيلدهندهي حركت عاشورايي حسينبنعلي (ارواحنافداه) است كه يك كتاب حرف است و گوشهاي از مسائل عاشوراي حسيني است؛ اما همين يك گوشه براي ما درسهاي فراواني دارد.
ما مبلّغان، زير نام حسينبنعلي تبليغ ميكنيم. اين فرصت بزرگ را يادِ اين بزرگوار به مبلّغان دين بخشيده است كه بتوانند تبليغ دين را در سطوح مختلف انجام بدهند. هر يك از آن سه عنصر بايد در تبليغ ما نقش داشته باشد؛ هم صِرف پرداختن به عاطفه و فراموش كردن جنبهي منطق و عقل كه در ماجراي حسينبنعلي (عليهالسّلام) نهفته است، كوچك كردن حادثه است، هم فراموش كردن جنبهي حماسه و عزت، ناقص كردن اين حادثهي عظيم و شكستن يك جواهر گرانبهاست؛ اين مسأله را بايد همه - روضهخوان، منبري و مداح - مراقب باشيم».
ايشان همچنين ميفرمايند: «خداي متعال، ناقد بصيري است. كار امام حسين عليهالصّلاةوالسّلام، از كارهايي است كه يك سر سوزن ناخالصي در آن نيست. لذا شما ميببينيد اين جنس ناب، تا كنون مانده است و تا ابد هم خواهد ماند. چه كسي باور ميكرد بعد از اينكه اين عدّه، غريبانه در آن بيابان كشته شدند، بدنهايشان را همان جا به خاك سپردند، آن همه تبليغات عليهشان كردند، آنطور تار و مارشان كردند و بعد از شهادتشان مدينه را به آتش كشيدند - داستان حَرّه، كه سال بعد اتّفاق افتاد - و اين گلستان را زير و رو و گلهايش را پرپر كردند، ديگر كسي بوي گلاب از اين گلستان بشنود؟! با كدام قاعده مادّي جور در ميآيد كه برگ گلي از آن گلستان در اين عالم طبيعت بماند؟! اما شما ميبينيد كه هر چه روزگار گذشته، عطر آن گلستان، دنيا را بيشتر برداشته است. كساني هستند كه قبول ندارند پيغمبر جدّ او و حسينبنعلي دنبالهرو راه اوست؛ اما حسين را قبول دارند! پدرش علي را قبول ندارند، امّا او را قبول دارند! خدا را قبول ندارند -خداي حسينبن علي را قبول ندارند - اما در مقابلِ حسينبنعلي، سر تعظيم فرود ميآورند! اين، نتيجه همان خلوص است».
رهبر معظم انقلاب در جايي ديگر ميفرمايند: «در هيچ حادثهاي از حوادث خونبار صدر اسلام، به اندازه حادثه كربلا، غربت و بيكسي و تنهايي وجود نداشته است. اين، تاريخ اسلام است. هر كس ميخواهد نگاه كند. بنده دقّت كردم: هيچ حادثهاي مثل حادثه كربلا نيست؛ چه در جنگهاي صدر اسلام و جنگهاي پيغمبر و چه در جنگهاي اميرالمؤمنين. در آن موارد، بالاخره حكومتي بود، دولتي بود، مردم حضور داشتند؛ سربازاني هم از ميان اين جمعيت به ميدان جنگ ميرفتند و پشت سرشان هم دعاي مادران، آرزوي خواهران، تحسين بينندگان، تشويق رهبر عظيمالقدري مثل پيغمبر يا اميرالمؤمنين بود. ميرفتند در مقابل پيغمبر، جانشان را فدا ميكردند. اين، كار سختي نيست. چقدر از جوانان ما حاضر بودند براي يك پيام امام، جانشان را قربان كنند! چقدر از ما، الان آرزو داريم اشاره لطفي از طرف ولي غايبمان بشود و جانمان را قربان كنيم»!
امروز از پس سالهاي سال كه از روز عاشورا ميگذرد هنوز ميتوان با لحظه لحظه ي اين روز بزرگ عاشق شد و تا ابد دلداده ي سالار عاشقان ماند. هنوز عطر نفسهاي تشنه ي كودكان دل هر انساني را ميسوزاند و روح هر آزاده اي را به پرواز در اوج ميكشاند.
هنوز لهيب آتش خيمهها آتش به جانهاي عاشق ميزند و هنوز كربلا داغدار داغ دل زينب(س) است.
دیدگاه شما