فیلم های پساپایان دنیایی مثل «من افسانه هستم»، «جاده»، «کتاب الای»، «دنیای آبی» و دیگر آثار اینچنینی را بگذارید کنار. قرار است با بازی The Last of Us تجربه ای تازه از این فضای مرگبار داشته باشید؛ تجربه ای که حتی در بازی هایی مانند Fallout 3، Borderlands، Left 4 Dead، S.T.A.L.K.E.R و The Walking Dead که همگی آنها در زمره بهترین بازی های پساپایان دنیایی قرار دارند هم آن را به این خوبی تجربه نکرده اید.
در این بازی برخلاف دیگر آثار یاد شده (چه فیلم و چه بازی) شما زندگی کردن در این محیط ها را از نزدیک و واقعی تر تجربه می کنید و خود را کامل در آن سهیم می دانید. کمربندهایتان را ببندید تا با ما گردشی کوتاه در دنیای این بازی داشته باشیم.
در اغلب بازی ها شما به عنوان قهرمان یا ضد قهرمان داستان وارد بازی می شوید؛ ماموریت هایی را که به سر شما محول شده انجام می دهید و مراحل را پشت سر می گذارید و اگر غولی در آخر بازی منتظر شما بود از بین برده و بازی را تمام می کنید.
مشکل اصلی این مدل بازی ها داستان آنهاست. هیجان و اکشن بالای آنها که شما را تا آخر بازی ترغیب به ماندن و ادامه دادن می کند و همینطور خوش ساخت بودن گیم پلی، به کارگیری سلاح های گرم و سرد جذاب و شخصیت هایی که با ظاهر و رفتاری منحصر به فرد در کنار اکشن زیاد قرار می گیرند.
المان هایی هستند که می توانند هر بازیکنی را پای بازی میخکوب کند اما نبود داستان قوی همیشه ضعف غیرقابل پوششی است که از جذابیت بازی می کاهد.
اما در این بین بازی هایی هستند که سازندگان آن داستان را قربانی اینجور المان های جذاب نمی کنند. بازی هایی نظیر متال گیر، فارنهایت و Heavy Rain با درگیر کردن احساسات شما با خودشان جوردیگری از تعامل را به اجرا می گذارند که به هیچ وجه قابل قیاس با بازی های دیگر نیست.
The Last of Us از همین جنس بازی هاست. شاید شما در فیلم ها و بازی های پایان دنیایی با محیط ها و فضاهایی که ممکن است در آن دوره به وجود بیاید آشنا شده باشید اما تازه ترین ساخته کمپانی ناتی داگ (Naughty Dog) می خواهد شما را با تمام حس هایتان درگیر دنیای خوفناک خودش کند.
زمین نا آرام می شود
بیماری کشنده ای سراسر جهان را به خون آلوده کرده و حالا رشد 300 درصدی آن می تواند این کره خاکی را خالی از هر انسانی کند. این اخباری است که سارا از طریق روزنامه ها به دست می آورد؛ آن هم زمانی که پدرش جوئل در خانه نیست و عمویش تامی با تلفنی نگران کننده او را از خواب بیدار می کند.
بیرون از خانه هم صدای انفجار می آید و همه اینها خبر از فاجعه ای می دهد که لحظه به لحظه به قهرمانان ما نزدیک و نزدیکتر می شود. هر چند با آمدن پدر به خانه، سارا کمی آرام می گیرد اما خیلی زود با حمله انسان هایی که دیگر شبیه انسان نیستند متوجه می شود باید همراه پدر و عمو خانه را به مقصد نامعلومی ترک کنند.
در بین راه جزئیات بیشتری از اتفاقاتی که در حال روی دادن است دستمان می آید. کسانی که هنوز آلوده نشده اند خانه های خود را از ترس هیولاهایی که در شهر لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده می شود، ترک می کنند مبادا گرفتارآنها شده و کشته شوند و در بدترین حالت خود به یکی از آنها تبدیل شوند.
اتفاقاتی که برای قهرمانان ما می افتد درست مانند همان هایی است که قهرمان های فیلم جنگ دنیاهای اسپیلبرگ آن را تجربه کرده اند؛ یک کوچ دسته جمعی به مکانی امن تر و ایالتی کم خطرتر. حتی همانند آن فیلم خودروی این سه نفر در اثر تصادفی از کار می افتد و آنها مجبور می شوند مسیری را پیاده طی کنند اماس رنوشت جور دیگری برای قهرمانان بازی رقم می خورد؛ مسیری که قهرمانان ما به آن پای می گذارند به یکی از مناطق محافظت شده ختم می شود و همین کافی است تا دستور شلیک به سوی آنها صادر شود!
دنیا تغییر می کند
حالا 20 سال از آن ماجرا می گذرد و این کاملا در چهره فرتوت جوئل نمایان است. ما می دانیم چه اتفاقی برای او رخ داده و می فهمیم بخش بزرگی از این شکستگی چهره برای از دست دادن سارا در آن شب مرگبار است. بعد از یکسری اتفاقات غیرمنتظره و صحنه هایی که قبل از تیتراژ اول بازی رخ می دهند، ما کنترل جوئل را در منطقه ای قرنطینه شده در شهر بوستون به دست خواهیم گرفت.
مناطق قرنطینه برای حفاظت از انسان ها و بخش هایی شکل گرفته که هنوز دچار آلودگی مرگبار نشده اند و دولت سعی می کند با کنترل سختگیرانه آنها از اموال خود و در مرحله بعد انسان ها محافظت کند و همین نکته باعث می شود نهادهای دولتی روی دیگر مناطق نظارت کافی نداشته باشند.
زمینه پیدایش نیروهای زیرزمینی و گروه های خطرناکی که برای به دست آوردن مقدار کمی آذوقه و سلاح دست به کشتار همنوعان خود می زنند، فراهم می شود. به این نیروهای خودسر، جهش یافته ها و انسان های آلوده را هم اضافه کنید که فقط برای کشتن به سمت شما حمله ور می شوند.
دختری به کام زندگی
از زمانی که سارا کشته شده دنیا تغییر فراوانی کرده وسبک زندگی آدم ها از این رو به آن رو شده. جوئل با زنده ماندنش نشان داده توانسته با این سبک زندگی کنار بیاید. با وجود راهزنان، ماموران امنیتی، گروه های زیرزمینی و حتی هیولاهایی که می توانند در لحظه ای مرگ را برای او به ارمغان بیاورند، جوئل همچنان می خواهد زنده بماند اما یک اتفاق و باز شدن پای یک دختر دوباره زندگی او را دچار دگرگونی دیگری می کند.
ماجرا از این قرار است که گروهکی زیرزمینی به نام فایر فلایز (Fire Flies) با کمک یکی از راهزنان، مقداری سلاح و مهمات از جوئل و دوستانش می ربایند و برای پس دادن این انبار مهمات با ارزش شرطی غیرعادی پیش پای جوئل می گذارند. آنها از توانایی های جوئل باخبر هستند و می دانند او می تواند هر چیزی را بدون جلب نظر نیروهای امنیتی به مکان های مختلف برساند اما محموله ای که قرار است جوئل به مکانی امن برساند نه یک بسته خاص یا شیئی با ارزش بلکه دختر 14 ساله ای مرموز به نام الی (Ellie) است که فقط مشخص می شود زنده ماندن او اهمیت بالایی دارد.
جوئل مامور می شود که الی را به مکانی برساند و برای این کار مجبور می شوند با یکدیگر شهر بوستون را ترک کنند و پا به دنیای بی قانون بگذارند که در آنها تنها باید زنده ماند و هیچ چیزی به جز این مورد، اهمیت ندارد.
آنها برای رسیدن به هدفشان چند سالی در راه می مانند و مناطق مختلف و فصل های گوناگون را سپری می کنند و در این بین با اتفاقات زیادی هم دست و پنجه نرم می کنند. فصل ها می گذرند و این دو نفر با دزدان و آدم کش های زیادی مبارزه می کنند. آنها با پای پیاده یا حتی در برخی قسمت ها با اسب سعی می کنند خودشان را به مکانی برسانند که از ابتدا قصد رسیدن به آن را داشتند.
بازی یک سفر کلاسیک تا غرب آمریکا و یک داستان شگفت انگیز را به نمایش می گذارد اما همین که فکر می کنید همه چیز روبراه است، بازی به یک عنوان ضد غرب وحشی تبدیل می شود که دیگر چیزی به عنوان ملیت یا قوم و نژاد در آن اهمیت ندارد.
ماجراجویی با The Last of Us
سازنده بازی کمپانی ناتی داگ است که در این چند سال توانسته با انتشار سری بازی های آنچارتد (Uncharted) - که به صورت اختصاصی برای کنسول پلی استیشن 3 منتشر شده بود - اعتبار دوچندانی به دست بیاورد. بنابراین نباید خیلی تعجب کنیم وقتی متوجه شویم ساختار کلی گیم پلی بازی جدیدشان شبیه همین آنچارتد است.
به طور کلی می توان گیم پلی The Last of Us را به دو بخش اصلی تقسیم کرد؛ بخش اول به شما این امکان را می دهد تا در محیط بازی جستجو کنید و معماها را حل کرده و المان های یافتنی را بیابید. در بخش دوم گیم پلی که بخش اکشن بازی محسوب می شود باید با دشمنان رو در رو شوید و با آنها مقابله کنید.
این همان ساختاری است که در سری بازی های آنچارتد هم رعایت شده بود اما نکته متمایز کننده این دو عنوان این است که در The Last of Us دیگر بخش اکشن به آن اندازه پر رنگ نیست و بیشتر بخش ماجراجیوی بازی است که پر رنگ شده و به نظر می آید.
البته بازیسازان از این تناسبی که برای گیم پلی ایجاد کرده اند هدف داشته اند و آن درگیر شدن بیشتر بازیکن با داستان و محیطی است که در آن قرار می گیرد. شخصیت ها با رابطه انسانی که دارند شما را مانند فیلم های سینمایی همراه خود می کنند تا تجربه ای ملموس تر و واقعی تر از آن چیزی که تا به حال به چشم دیده اید یا بازی کرده اید، به دست آورید.
دیدگاه شما