زنده بودن درباره هر صاحب حیاتی با نحوه حیات آن صاحب حیات تعریف میشود. مثلا زنده بودن یک گیاه به داشتن رشد و نمو است و در حیوانات علاوه بر این رشد و نمو، تحرک با میل و اراده ملاک حیات داشتن آن حیوان است. پس اگر یک حیوان تحرکی نداشت و فقط رشد نباتی داشت او صاحب حیات نباتی است و در شاخهای از حیات خود، دچار مرگ شده است. این فرآیند در انسانها پیچیدهتر میشود.
انسان موجودی است با ساحتهای مختلف و پیچیده جسمی، روانی و روحی که خود در بسترهای متفاوت زندگی بشری اعم از فردی و اجتماعی پیچیدگی مضاعف مییابد. در این میان است که تعریف یک مکتب یا ایدئولوژی از انسان، ملاک حیات روحی و اجتماعی او را به دست میدهد.
مثلا در مکتبی که انسانیت انسان را منحصر در حیات مادی او میدانند و تمام حیات او را در فعل و انفعالات بدنی او منحصر میکنند، تعریف حیات و مرگ در آن با تعریف حیات و مرگ برای یک حیوان تفاوت محسوسی ندارد. از سوی دیگر مکاتبی که انسان را صاحب روح غیر مادی میدانند و حیات اصلی او را در جهانی باقی بعد از این جهان میبینند، تعریف مرگ و حیات در مکتب آنان، یکسر متفاوت است.
برای ملل و اممی که نرمافزارهای زندگی خود را از دین گرفتهاند، حیات معنای دیگر دارد. حیات در این گفتمانها ربط وثیقی با سرافرازی روح در ساحت انسانشناسی آن دین دارد. از همین جاست که در فرهنگ دینی مثل اسلام، مردگان ظاهری که در راه خدا و حقیقت کل کشته شدهاند، صاحب حیات حقیقی هستند و چه بسیار زندگان ظاهری که سالهاست مردهاند.
از همین جاست که علامه اقبال لاهوری در کتاب مهم احیای تفکر دینی در اسلام میگوید: «مسلمانان، مالک اندیشهها و کمال مطلوبهای نهایی مطلق، مبتنی بر وحی میباشند که چون از درونیترین ژرفنای زندگی بیان میشود، به ظاهری بودن آن، رنگ باطنی میدهد. برای فرد مسلمان شالوده روحانی زندگی امری اعتقادی است و برای دفاع از این اعتقاد، به آسانی جان خود را فدا میکند».(ن.ک: احیای تفکر دینی در اسلام)
بنا بر همین ملاکات و معاییر بود که مسلمین در برههای از تاریخ خود دریافتند که در حیات خود دچار مرگ و ایستایی شدهاند و از همان دورانها بود که احیاگرانی دست در بیدارگری زدند؛ احیاگرانی که به جرأت میتوان "سید جمال الدین اسد آبادی" را سلسله جنبان آنان بر شمرد.
از انحطاط تا مرگ تمدنی
مسلمین بعد از یک دوران درخشان تمدنی که حیاتی بس شکوفا داشتند، به دلایل متعدد و پیچیده، دچار رکود تمدنی و انسانی شدند و در همین دورانها بود که مواریث حیاتی آنان به تاراج بیداران تمدنهای دیگر واقع شد. بیدارانی که موت و حیاتشان با مسلمین یکسر متفاوت بود؛ چرا که تعریف ایشان از انسان دیگرگونه بود.
"استاد شهید مرتضی مطهری" در مقدمه کتاب انسان و سرنوشت، با عنوان عظمت و انحطاط مسلمین دلایل عدیدهای را برای افول تمدنی اسلام بر میشمرند و عنوان میدارند که این عناوین نیازمند تحقیقات جدی هستند.(ن.ک: انسان و سرنوشت- مقدمه) نظری به عناوینی که استاد شهید برشمردهاند، به نیکی نشان میدهد که حیات در نرم افزار تمدنی اسلام شدیدا وابسته به انسانشناسی این دین آسمانی است و چه بسیار زمانهایی که مسلمین به دلیل حفظ حیات مادی دچار موت تمدنی شدهاند!
بیداری اسلامی
میتوان بیداری اسلامی را مقارن با دوران استعمارگری اروپاییان در قرون هجدهم و نوزدهم دانست. بیداریای که از بیداری سیدی بیدارگر آغاز شد که نامش سید جمال الدین اسد آبادی بود.
استاد شهید مرتضی مطهری، در باب سید جمال الدین اینگونه میگوید: «بدون تردید سلسله جنبان نهضتهای اصلاحی صد ساله اخیر، سید جمال الدین اسدآبادی معروف به افغانی است. او بود که بیدارسازی را در کشورهای اسلامی آغاز کرد؛ دردهای اجتماعی مسلمین را با واقعبینی خاصی بازگو نمود، راه اصلاح و چارهجوئی را نشان داد. با اینکه درباره سید جمال فراوان گفته و نوشته میشود، ولی راجع به "تز اصلاحی" او کمتر سخن میرود و یا من کمتر دیده و شنیدهام. به هر حال خوب است بدانیم که سید جمال درد جامعه اسلامی را چه تشخیص میداده و راه چاره را چه میدانسته است و چه راههائی برای وصول به هدفهای اصلاحی خویش انتخاب میکرده است؟ نهضت سید جمال، هم فکری بود و هم اجتماعی. او میخواست رستاخیزی هم در اندیشه مسلمانان به وجود آورد و هم در نظامات زندگی آنها. او در یک شهر و یک کشور و حتی در یک قاره توقف نکرد، هر چند وقت در یک کشور به سر میبرد. آسیا و اروپا و افریقا را زیر پا گذاشت. در هر کشور با گروههای مختلف در تماس بود؛ همچنان که نوشتهاند در برخی کشورهای اسلامی عملا وارد ارتش شد، برای اینکه تا دل سپاهیان نفوذ نماید. مسافرت سید به کشورهای مختلف اسلامی و بازدید آنها از نزدیک سبب شد که آن کشورها را از نزدیک بشناسد و ماهیت جریانها و شخصیتهای این کشورها را به دست آورد؛ همچنانکه جهان پیمائیش و مخصوصا توقف نسبتا طولانیش در کشورهای غربی، او را به آنچه در جهان پیشرفته میگذشت و به ماهیت تمدن اروپا و نیت سردمداران آن تمدن آشنا ساخت. سید جمال در نتیجه تحرک و پویائی، هم زمان و جهان خود را شناخت و هم به دردهای کشورهای اسلامی که داعیه علاج آنها را داشت، دقیقا آشنا شد».(نهضتهای اسلامی در صد ساله اخیر ص15)
سید جمال مهمترین و مزمنترین درد جامعه اسلامی را استبداد داخلی و استعمار خارجی تشخیص داد و با این دو به شدت مبارزه کرد و در آخر کار هم جان خود را در همین راه از دست داد. او برای مبارزه با این دو عامل فلج کننده، آگاهی سیاسی و شرکت فعالانه مسلمانان را در سیاست واجب و لازم شمرد و برای تحصیل مجد و عظمت از دست رفته مسلمانان و به دست آوردن مقامی در جهان که شایسته آن هستند بازگشت به اسلام نخستین و در حقیقت حلول مجدد روح اسلام واقعی را در کالبد نیمه مرده مسلمانان، فوری و حیاتی میدانست. بدعت زدائی و خرافه شوئی را شرط آن بازگشت میشمرد. اتحاد اسلام را تبلیغ میکرد و دستهای مرئی و نامرئی استعمارگران را در نفاق افکنیهای مذهبی و غیر مذهبی میدید و رو میکرد.
مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر گرانسنگ المیزان میفرماید: بیداریای که سید جمالالدین برای مسلمین آرزو داشت و در پی تحقق آن بود، بیداری بود که به حیات میانجامید؛ حیاتی که خداوند متعال آن را در قرآن حکیم اینگونه تصویر میکند: «یا ایها الذین آمنو استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم». حیاتی که از کنه دینورزی امت اسلامی بر میخیزرد و علامه طباطبایی در تفسیر خود آن حیات را مانع از فساد و تباهی در همه عرصههای زندگی دنیایی و آخرتی میداند.(المیزان ج9 ص54)
اقالیم احیاگری
سید برای احیاگری خویش در جهان اسلام مرز و حدی نمیشناخت. او شرق اسلامی را چون غرب آن، هند را چون مصر و عثمانی را چون ایران بر میشمرد و برای جلوگیری از عدم تأثیرگذاری خویش به دلیل انگیزههای قومی و مذهبی، ملیت و مذهب خویش را پنهان میکرد.
«سید جمال یک مسلمان دائمالسفر در جهان و طرفدار اتحاد اسلام به شمار میرفت. او ادعا میکرد که در افغانستان زاده شده و تربیت شده، شاید به این منظور که نفوذ بیشتری در جهان سنی پیدا کند تا به عنوان یک ایرانی شیعه که در ایران و شهرهای مقدس شیعهنشین عراق تحصیل کرده است. او مکتب فلسفی خردگرای ابن سینا و فیلسوفان بعدی ایرانی را که در ایران و خاورمیانه سنی تدریس میشد، تحصیل کرده بود.
او در حدود سال 1857 میلادی به هندوستان که در آن زمان مستعمره بریتانیا بود رفت و در آنجا ظاهرا نفرتی نسبت به امپریالیسم انگلیس در او پدید آمد که تا آخر عمر با او بود. در اواخر دهه 1860 پس از کوششی نا موفق در افغانستان برای تشویق فرمانروایان آن جهت قیام علیه انگلیس به استانبول رفت و در سال 1870 به اتهام سخنان بدعت گزارانه که تکرار نظریات بعضی فیلسوفان اسلامی بود، از آنجا اخراج شد. او در مصر از 1871 تا 1879 به پرورش و آموزش گروهی از جوانان که از برجستگان بیداری ملی در مصر شدند، همت گماشت و پس از اخراج از آنجا توسط خدیو توفیق که تحت تأثیر خارجیان بوده، نوشتههای ضد امپریالیستی خود را نخست در هند و سپس در پاریس ادامه داد و در شهر اخیر به انتشار یک نشریه ضد بریتانیایی و طرفدار اتحاد اسلام به زبان عربی به نام عروة الوثقی پرداخت».( تاریخ ایران ج11 دوره افشار و زندیه و قاجار ص247)
او مهمترین مشکل مسلمین را مرگ فکر اصلاحی دینی میدانست و مهمترین عامل آن را استعمار انگلستان میدانست. از آنجا که استعمارگری بریتانیا در همه جای جهان اسلام گسترش یافته بود، اصلاحگری سید هم، همه جهان اسلام را شامل میگشت.
استمساک به عروة الوثقی
یکی از مهمترین فعالیتهای اصلاحی سید جمال الدین، انتشار روزنامه مؤثر عروةالوثقی در پاریس به زبان عربی بود که فکر محوری آن اتحاد اسلامی و مبارزه با استعمارگری بریتانیا بود. مرحوم "حمید عنایت" در کتاب سیری در اندیشه سیاسی عرب، در باب درونمایه این روزنامه میگوید: «مطالب این این مجله به بررسی سیاستهای دولتهای بزرگ در کشورهای اسلامی، به ویژه سیاست انگلیس در مصر و آشکار کردن علل ناتوانی مسلمانان و برانگیختن آنان به اصلاح اوضاع خویش و از همه مهمتر، یگانگی ملتهای مسلمان اختصاص داشت».(سیری در اندیشه سیاسی عرب ص 98)
«نخستین شماره عروة الوثقی در تاریخ 15جمادی الاولی 1301 هجری قمری مطابق با 13 مارس 1883 میلادی منتشر شد و نشر آن تا 18 شماره دوام یافت. شماره آخری آن مورخ 26 ذی الحجه همان سال مطابق با سپتامبر 1884 میلادی بود».(همان ص 98)
این روزنامه اهمیت و جایگاه یگانهای در تاریخ بیداری اسلامی دارد؛ چه اینکه استعمار انگلیس از نشر آن پس از شمارههایی اندک جلوگیری کرد.
درباره اهمیت سیاسی عروة الوثقی و ترس محافل استعماری انگلیس از آن سخنان بسیار گفتهاند. شاید هم در آن مبالغه کردهاند؛ ولی همین امر که سر انجام دولت فرانسه به فشار و اصرار دولت انگلیس حکم به تعطیل مجله داد خود دلیلی قاطع بر اهمیت آن است. نیز معلوم است که شمارههای آن پس از انتشار کمیاب میشده است؛ زیرا خوانندگان مشتاق به دست خود، نسخههای اضافی از آن تهیه میکردهاند.
داروی داء نومیدی
سید جمالالدین بزرگترین سم مهلک در دل و جان ملل مسلم را نومیدی میدانسته است؛ نومیدی از خروج از رخوت و عقب ماندگی؛ «یکی از هدفهای عروةالوثقی چنانکه در نخستین شماره آن نیز تأکید شده است، مبارزه با روحیه نومیدی مسلمانان در کوشش برای چارهجویی دشواریهای خویش و رفع این توهم بود که گویا زمان رهایی مسلمانان گذشته است».
سید جمال زمانی میخواست از راه عروةالوثقی بر دامنه این مبارزه بیافزاید که استعمار انگلیس در آسیا به فتوحات بزرگی رسیده بود و بر اثر شکست ایران در جنگ هرات و نافرجامی شورش هند و اشغال مصر، در نظر توده مسلمانان قدرتی زوال ناپذیر یافته بود.
از نظر سید، مسلمین تا زمانی که خویشتن را از بند بیچارگی در برابر استعمار انگلیس نرهانند، از ایشان نمیتوان چشم داشت که بر ضد استعمارگران بیگانه و "ستمکار و ظلم شعار" به پیکار برخیزند.
از این رو در سراسر زندگی خویش میکوشید تا مسلمانان را در مبارزه با انگلیس یکدل و مصمم کند و نشان دهد که اگر مسلمانان به راستی یگانه و بسیج شوند، میتوانند انگلیس را از زورگویی بازدارند.
نابودی طلسم اعظم
سید برای بیداری مسلمین از هر زبانی استفاده میکرد. در یکی از شمارههای عروه، داستانی تمثیلی را نقل کرد و قدرت انگلیس را اسطورهای پوشالی و خیالی انگاشت.
«مطابق اساطیر پیشینیان، بیرون شهر، استخر پرستشگاهی بزرگ بود که مسافران به هنگام شب از ترس تاریکی به درون آن پناه میبردند. ولی هر کس به درون آن میرفت، به طرزی مرموز در میگذشت. کم کم همه مسافران از این پرستش گاه ترسیدند و هیچکس پروای آن را نداشت که شب را در آنجا بگذراند، تا سرانجام مردی که از زندگی بیزار و خسته شده بود ولی ارادهای نیرومند داشت، به درون پرستشگاه رفت.
صداهایی سهمگین و هراسانگیز از هر گوشهای برخاست که او را به مرگ تهدید میکرد، ولی مرد نترسید و فریاد زد: پیش آیید که از زندگی خسته شدهام. با همین فریاد یکباره صدای انفجاری بزرگ برخاست و طلسم پرستشگاه شکسته شد و از شکاف دیوارهایش گنجینههای پنهانی پیش پای مرد فرو ریخت. بدینسان آشکار شد آنچه مسافران را میکشته، ترس از خطری موهوم بوده است.
سیدجمال در پایان این مقاله مینویسد: بریتانیای کبیر چنین پرستشگاهی بزرگ است که گمراهان چون از تاریکی سیاسی میترسند به درون آن پناه میبرند و آنگاه اوهام هراسانگیز، ایشان را از پای در میآورد. میترسم روزی مردی که از زندگی نومید شده ولی همتی استوار دارد به درون این پرستشگاه برود و یکباره در آن فریاد نومیدی برآورد، پس دیوارها بشکافد و طلسم اعظم بشکند».(نهضتهای اسلامی در صد سال اخیر ص 101)
ختام
مرحوم استاد "محمد محیط طباطبایی"در کتاب خود که بهترین کتاب درباره بیدارگری سید جمالالدین است میگوید: «من چهره سید جمالالدین اسدآبادی را برگزیدم، زیرا عکس چهره او را در قانون اساسی و مطبوعات و فرهنگ جدید و همه تشکیلات اساسی حکومت مشروطه وطن خود مینگرم و عقیده دارم خدمتی که او به ایران کرد، از نظر ارزش بالاتر از خدمتی بوده که نادر و اردشیر و یعقوب لیث و شاهاسماعیل به تاریخ ایران کردهاند».(نقش سید جمالالدین اسدآبادی در بیداری مشرق زمین ص51)
منابع:
1. احیای تفکر دینی در اسلام- محمد اقبال لاهوری- ترجمه احمد آرام
2. المیزان- سید محمد حسین طباطبایی
3. نهضتهای اسلامی در صد ساله اخیر- مرتضی مطهری
4. انسان و سرنوشت- مرتضی مطهری
5. احیای تفکر اسلامی- مرتضی مطهری
6. نقش سید جمال الدین اسد آبادی در بیداری مشرق زمین- محمد محیط طباطبایی- مقدمه و ملحقات سید هادی خسرو شاهی.
7. تاریخ ایران کمبریج جلد 11- به سرپرستی پیترآروی- ترجمه مرتضی ثاقبفر
8. سیری در اندیشه سیاسی عرب- حمید عنایت
هادی شاملو
دیدگاه شما